عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : سه شنبه 12 اسفند 1393
بازدید : 500
نویسنده : آوا فتوحی

 

 

 

گاه بی آن‌که بدانیم در شب سخن می‌گوییم و


صبح از چشم خود می‌فهمیم گریسته‌ایم آن قدر


که در پلک‌های‌مان انارهای شکسته بسیار است



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: هرمز علی پور , ,
تاریخ : یک شنبه 4 آبان 1393
بازدید : 470
نویسنده : آوا فتوحی

 

 

دنیا به اندازه‌ی همین اتاق شده
همین حدود تنهایی
همین حدود بی‌خوابی

پس نگو خیلی از چیزها با روح ما به گفت‌وگو هستند
که من در تاریکی دنبال قرص‌های قلب و اعصابم

پیش تو آمدم که سنگ شدن تهدید جدی بزرگی بود
اما از خواب ترس برداشته‌ام
پس
پرندگان کاغذی را می‌گردم
و در جایی می‌نویسم تو آن بهاری هستی که گریه‌ات این‌قدر
چه می‌دانم

این‌قدر کلید هست که ندیده‌اید
این‌قدر آدم هست که از حوالی دو چشم باید راند
و این‌قدر تو هم بهار نمی‌مانی.



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: هرمز علی پور , کلید , دنیا , بهار , هستی , آدم , قلب , قرص , اعصاب , خواب , ترس , ,
تاریخ : چهار شنبه 30 مهر 1393
بازدید : 283
نویسنده : آوا فتوحی

تا آمدم بگویم دیوانه نیستم من پنجاه بهار گذشت
اما مگر نمی‌بینید هاله‌ای که شاعران می‌گویند
من هم فراز سر دارم که این چنین
از گریه‌ای به گریه دیگر می‌غلتم
مگر نمی‌بینید چون آب‌های آغاز خلقتم
که خواب رفته از یادم و
هرگاه نگاه کنم به نقش چهره‌ها و جمله‌ای کوتاه
گریستن بیاغازم
مگر نمی‌بینید که هاله‌ای نمی‌گذارد
چون دیگران بر هرچه نام خود بگذارم
و من که با ابرها بر این زمین نگاه کرده‌ام آن‌قدر
که کوه‌ها به سایه‌ام به خواب روند.




:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: هرمز علی پور , ,
تاریخ : دو شنبه 21 مهر 1393
بازدید : 305
نویسنده : آوا فتوحی

 

این روزها کار من است
هر شب باید گلی سپید را به گلدانش برگردانم

اَلو بفرمایید
من تنها نمی توانم به آبادان بیایم
همان که گفتم که
قطع

از این لحظه مخاطبم شما هستید
از تو عذر می خواهم
در این تأخیر دست نداشتم من
بعضی ها دوست دارند عمر ما جویده جویده رود

صورت تو را میان دست هایت می توانم مجسم کنم
بد می کنم می گویم آدرس ها را من خوب یاد نمی گیرم.

هرمز علی‌پور

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: هرمز علی پور , ,
تاریخ : دو شنبه 14 مهر 1393
بازدید : 352
نویسنده : آوا فتوحی

 

این‌سان که ماه قصه می‌کند با تو
گل از تو بیش‌تر سخن گفته‌ست

و من که مأوایم گاه باد است و
گاه سایه‌یی بی‌نام
این لحظه گریه‌یی به بوی گور دارم

چون می شناسمت می‌دانم
هیچ آتشی بی‌مژه‌ات نسوخت

وین عادت نژاد ماست
که ناگهان
در خنده‌یی بلند
می‌پژمرند.



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: هرمز علی پور ,

تعداد صفحات : 124
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 124 صفحه بعد


اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com